♪ღ*♥هزار بغض نشکسته♪ღ*♥

گاهی دلم برای چوپان دروغگو خیلی می سوزد بیچاره ۲ بار بیشتر دروغ نگفت انگشت نما شد ولی ما هنوز صادق ترینیم . . .

می دانی

یک وقت هایی باید

روی یک تکه کاغذ بنویسی

تـعطیــل است

و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت

باید به خودت استراحت بدهی

دراز بکشی

دست هایت را زیر سرت بگذاری

به آسمان خیره شوی

و بی خیال ســوت بزنی

در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که

پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند

آن وقت با خودت بگویـی

بگذار منتـظـر بمانند !!!

سلام

اول از همه تشکرمیکنم از تمام کسانی که وجود من براشون اهمیت داشت و همینطور به فکرمن بودند

راستش باتفکربسیار و نصیحت های خواهرانه ی دوستان متوجه شدم دیگه ادامه دادن با شایان ممکن نیست!!!!!!!!!!!!به قول یه نفر تا وقت نتونم علی رو فراموش کنم نباید با شایان باشم چون توی شایان دنبال نشانی از علی میگردم!خلاصه قید همه چیز رو زدم!!!

راستش چندوقته حوصله دنیای مجازی رو ندارم....

یه جورایی خستمه!

رها و بهارم رفتن مسافرت خلاصه حسابی دپرس شدمیکی بیاد منو جمع کنه

مرسی از نظرات قشنگتون.....وقتی اومدم نت اصلا باورم نمیشد اینهمه نظر داشته باشم

حسابی خر کیف شدم به محض اینکه نظراتو جواب بدم تاییدشون میکنم....

بازم مرسی از لطفتون.....

حوصله پست جدید نداشتم واسه همین زیر همین شعره که از خودمه واستون حرف زدم

دیگه زیادی حرف زدم چته؟چیه؟ هرکی ناراحته بیاد دعوا

بای تا های

نوشته شده در 24 / 3 / 1391برچسب:,| ساعت 11:26| توسط tanhaye ashegh| |

پشتــ دریاهــا شهریــ استــــ!                                       
قایقیــــ بایــد ساختــــ . . .

 

ز  ِر  زیادیــ زده سهرابــــ !

هــرجایــ این دنیا بــِریــ همین نکبتــیــُ خاریــ هَستــ

اینجــا حتیــ عشقــ رُ هم به گــُهــ کشیدنــ !

سادهــ بگمــ سُهرابــ ...

 خودتو  الّــافــ نکنــ پُشتهــ دریــاها هیچیــ نستــ ! کــُ. . . و شِعر نگو

 

دیگه به هیچی اعتماد ندارم

دلم لک زده واسه گذشته های خوب ....

آروم.....

دلم یه لیوان صداقت میخواد

که بگم به سلامتی هرچی رفیق با مرام و صادق بود...

خدارحمتشون کنه....

اشتباه نکن همون افراد صادقو با مرامو میگم

همشون زیر آوار کثافت مردن....زیر آوار فاحشگی دفن شدن...

 

نوشته شده در 22 / 3 / 1391برچسب:,| ساعت 20:2| توسط tanhaye ashegh| |

مرا به خاطر همه نامه هایی که برای تو ننوشتم ، ببخش !......
مرا به خاطر همه آوازهایی که برای تو نخواندم ، ببخش !....
مرا به خاطر همه لبخندهایی که از تو دریغ داشتم ، ببخش !....
مرا به خاطر آغوشی که از تو دریغ کردم ، ببخش !....
من میتوانستم در یک بعداز ظهر زیبا شاخه گلی به تو هدیه دهم ،
اما پاییز اجازه نداد....
من میتوانستم در یک صبح تازه سرم را روی شانه هایت بگذارم و گریه کنم ،
اما غرورم اجازه نداد ....
هی رفیق ..
.
 صدایم را ببخش ! لبهایم را ببخش ! اشکهایم را ببخش !....
اينجا كه مي آيي سكوت كن....
هواي اينجا مسموم است...
بماني مكدر ميشوي ، سياه ميشوي ، تلخ ميشوي...
مانند سيگار...(̅_̅_̅_̅(̲̲̲̲̲̅̅̅̅̅̅(̅_̅_̲̅_̅_̲̅_̅_̲̅_̅_̅()ڪے

هي رفيق ... ميروي يا ميماني؟

Button Graphics

ــ نشسته ام....
ــ 
کجا؟
ــ کنار همان چاهي که تو برايم کندي!

   عمق نامردي ات را اندازه مي گيرم ...
......................
هیچ اتفاق خاصی نیفتاده !
ستون حوادث خالیست . . .

هنوز زنده ام بی تو !
باورت میشود ؟

نوشته شده در 22 / 3 / 1391برچسب:,| ساعت 19:54| توسط tanhaye ashegh| |

 

او را دیدمــ
نگاهشــ را دیدمـــ
گفتـــ دوستمـــ دارد
گفتمـــ دوستشـــ دارمـــ
در
اغوششــــ رقصیدمــــ
گیسوانـــ پریشانمـــ را بهــ دستـــ بادهایـــ وحشیـــ سپردمـــ
بکارتیــــ بر تنمـــ سنگینیـــ میکرد بهـــ دورشـــ انداختمــــ
وبهـــ راستیـــ کهـــ چهــ خوبـــ میرقصاند
اندامـــ هرزهــ امــ را
میانـــ بازوانـــ مردانهــ اشـــ
روزها گذشتـــــ
هنوز همانـــ
عاشقــــ پیشینـــ بودمـــ
شبیــــ چشمـــ در
چشمــــ وحشیشــــ
از عشقـــ دمـــ زدمــــ
اما او رهایمــــ کرد بیـــ هیچـــ کلامیــــ
سالهاستـــ کهـــ بایادشـــ زندگیـــ میـــ کنمـــ اما او در
اندیشهـــ دیگریستــــ

چند وقتیستــــــ

خدا را گم کردهــ امــــ

پشتـــ دیوارهایـــ نگاهــ هرزهــ اتـــــ

پشتـــ بازوانـــ مردانهــ اتـــ

اخرین بار نگاهــ پر از تشویشمـــ را دید

اما او همــ رهایمــ کرد

همانند بندگانشـــ

هرکســ خدا را دید

سلامـــ منـــ را بهــ او رساند

بگوید دیگر لازم نیستـــ خودشــ را پنهانـــ کند

میــ خواهمــ استعفا دهمـــ

از جهنمـــ دنیایـــ هرزهــ اشـــ

 

hermani's Avatar  

 

مرا در اغوشـــ بگیــر 

خیلیـــ وقتـــ استــــ هوســـ اغوشـــ مردانهــ اتـــ را کردهــ امـــ

قداستـــ اینـــ اندامـــ هرزهــ را

روزیـــ در همینــــ اغوشـــ از دستــــ دادهــ امـــ

منــ چهـــ ـ  معصومانهـــ فریبـــ چشمانـــ دلــ فریبتـــ را خوردهــ امــ

تو  چهـــ کودکانهـــ خندیدیــــ

بهـــ منـــ و

بکارتــ از دستـــ رفتهــ امـــ
بدونـــ
اونـــ شبـــ
اخرینـــ شبــــ فاحشهــ گریهـــ اندامـــ هرزهــ امـــ نبـــود

 


نوشته شده در 20 / 3 / 1391برچسب:,| ساعت 11:15| توسط tanhaye ashegh| |

حآلآ کـ ِ هستے
کــآم مے گیـرمـ
اَز عُمق ِ " بودنت "
دود مے کنمـ
همـ ِ ے ِ فـآصلـ ِ ـهآ رآ بــآ
یکــ پُکــ ِ عمیق اَز "داشتنـ َتـــــــ ـــ ـ"

نوشته شده در 20 / 3 / 1391برچسب:,| ساعت 10:57| توسط tanhaye ashegh| |



مـــــــرگ یعنی
.....
همــــین که تا ایــن اندازه به مــن نزدیک باشی که بتوانم گـرمای دســـتانت را احســاس کنم ولـــی بـــا حــسرت...
شـــاهد لـــمس کردن آنـــها تـوسط دیـــگری بــاشم...
نوشته شده در 19 / 3 / 1391برچسب:,| ساعت 22:47| توسط tanhaye ashegh| |

دلتنگیـــ یعنیـــ اینکهــ هر روز ببینیشــ

 اما بدونیــ اونـــ هیچــ وقتــ مالــ تو نمیشهــ

هرروز بهــ عشقــ اونــ چشماتو وا کنیــ و ببندیـــ

اما او در اغوشـــ دیگریـــ باشهـــ

دلتنگیـــ یعنیـــ اینکهــ هر روز یهــ بغضــ نشکستهــ تو گلوتــ ازارتــ بدهــ

اما تو بهــ زور بهــ همهــ لبخند بزنیـــ

دلتنگیـــ یعنیـــ گوشیــ و قطعــ کنیــ با یهــ خداحافظ سادهـــ

همهــــ چیـــ فراموشـــ بشهـــ

پشتشـــ سیگار هاییــ کهـــ پشتـــ سر همــ دود میــ کنیــ میشهــ همدمــ تنهاییاتــــ

اونــ وقتهـــ کهــ تنتو میندازیـــ رویــ تختـــ و خیرهـــ میشیــ به عکســـ هایـــ ۲نفرتــــ

همه رو پارهـــ میــ کنی و اتشـــ میزنیــ خاطراتشو

اخرینـــ سیگارتو خاموشــ میـــ کنیـــ

چمدونتـــ و برمیــ داریـــ و واسهــ همیشهــ میریـــ

هنوزمــ یهــ بغضــ نشکستهــ تو گلوتهـــ

یهــ قابـــ خالیـــ

یهـــ تختــــ خالیـــ

یهـــ اتاقــ خالیــــ

یه خونه خالی

انگار سال هاستـــ کهــ تو اینــ خونهـــ دیگهــ کسیــ زندگیــ نمی کنهـــ

نوشته شده در 18 / 3 / 1391برچسب:,| ساعت 10:14| توسط tanhaye ashegh| |


شبیه کسی شده ام

که پشت دود سیگارش

با خود می گوید :

باید تـَرکـــــ کنم !

ســیگار را ،

خانــــه را ،

زندگـــی را ،

و باز پُــکــی دیگــــر می زند

من اگر همه چیز را ترک کنم سیگار را هرگز

                                                           شاید این آخریـ ـن سیگـ ـار باشد

 

نوشته شده در 18 / 3 / 1391برچسب:,| ساعت 10:9| توسط tanhaye ashegh| |

خودمونیم !

هر چی بیشتر در دسترس باشی کم ارزش تر میشی،

این یه قانون نا نوشته س بین آدما!

 

امروز دختر عمه ام بهم زنگ زد!داشتیم صحبت میکردیم از صدام فهمید حالم گرفتس گفت چته گفتم هیچی خوبم بهم گفت که یه خبر داره!گفتم چی؟گفت اول بگو راجع به علی به عمه رویا حرفی زدی؟گفتم نه!

تنها کسی که میدونه توئی!

گفت داشتم با عمه صحبت میکردم گفت این چه وضعیه این همه پسرخاله داریم هیچکدوم دوسمون ندارن اصلا سراغی از ما نمیگیرن که یهو عمه میگه علی یه نفرو بیشتر دوست نداره!دخترعمه میگه کی؟میگه منو!

وقتی این حرفا رو میشندم شوکه شدم یعنی علی هم منو دوست داره؟

نه....

نه................................

باورم نمیشه

علی همه رو دوست داشت جز من

علی بهم رحم نکرد!

زندگیمو ازم گرفت

خوشیمو....

منو تو اوج بلوغ و دوران سرخوشی و خوش گذرونیم سرخورده کرد

طوری شد غصه هام شد اندازه یه زن 100 ساله!

خدایا خیلی خستمه!

حالم دیگه از این زندگی تخمی بهم میخوره!

دنبال یه راه فرارم!

یه راهی به سوی تو...

به سوی آزادی....

اندازه یه دنیا خستمه و شونه هام سنگینی میکنه!

پای تلفن بغض چندروزم شکست کلی گریه کردم!

از دیروز تا الان بیدارم!از فکر علی خواب به چشام نمیاد.دیشب همش داشتم تو جام تکون میخوردمو غلت میزدم!

من یه دیوونه ی خسته ام!دیگه نمیکشم!نا ندارم

خدا خلاصم کن.....

آزادم کن.....

 

سهمیه هوای من هم برای تو...

 

برای نفس نفس زدن در آغوش او لازمت می شود !!!

 

 

نوشته شده در 18 / 3 / 1391برچسب:,| ساعت 9:47| توسط tanhaye ashegh| |

هیـ دُخترکـ ..

باکرگــ ـی اتـ را ارزانیه سکـــ ـوت زمین نکن..

فردا٬

شبـ نخواهد شـــ ـد..

مستی نفسـ هایت را با همینـ سیــ ـگار

 هم کامـ  کن ..

 سکوتتـ را بخور و برو!

شب سردیســت..

نگاه کنـ .. وســ ـوســ ـه حوا بیهودســت..

اینجا آدم ها مــرگ تدریجیـ

 لذتـ دیروزند..

این تیغـ ها تیز میسُرند و مــیمــیرند..

هوسـ هایت را فریاد بزنـ ٬ چمدانتـ را بردار و

بــ ـرو..

فردا٬  شـــب نخواهــ ـد شد ..

 

+ و کسانیـ که می آیند .. دروغ میبافند ٬

فرامــ ـوش میکننــد و میرونـــ ـد..

نوشته شده در 17 / 3 / 1391برچسب:,| ساعت 12:39| توسط tanhaye ashegh| |


قالب رايگان وبلاگ پيچك دات نت